در روزهاي داغ فضاي تبليغات انتخاباتي، عكس و فيلم پيرمرد فالفروشي كه فالهايش را براي حمايت از حسن روحاني بين مردم پخش ميكرد، دست به دست مي شد.پيرمرد قد خميده، همه دارايي اش فالهايي است كه اماني مي فروشد و از سود فروش آن ها، خرج خوراك خود را در مي آورد.در روزهاي آخر تبليغات تصميم مي گيرد همه داروندارش را براي ديدن خنده مردم خرج كند. با انتشار فيلم و عكس هاي او از طريق كانال روزنامه «قانون» در تلگرام وتوييتر، موجي مجازي براي پيدا كردن اين فرد صورت گرفت.تلاش اين بود كه بدانيم چه چيز باعث شد تا او همه دارايي اش را براي حمايت از حسن روحاني بدهد. تلاش ها نتيجه داد و پيام هاي ارسالي به روزنامه به يك آدرس كلي ختم شد! ميدان وليعصر تهران
ساعت ١٢ ظهر- شروع جست و جو
در ميان شلوغي هاي ميدان وليعصر، پيدا كردن فردي بدون هيچ نشانه و فقط با يك عكس كار دشواريست! جست و جوها آغاز شد. از چند مغازه دار درباره او پرسيدم. با ديدن عكس او را شناختند.«عمومرتضي» صدايش مي كردند.ميگفتند پير مرد محترمي است كه چند سال در اين منطقه فال مي فروشد و جاي ثابتي ندارد.
ساعت١٣- ديدار در گوشه ميدان
جستوجو ها براي پيدا كردن پيرمرد فالفروش ادامه پيدا كرد و بهترين راه، جويا شدن آدرسش از كسبه ميدان وليعصر بود. بعد از يك ساعت او را در ضلع شمال غربي ميدان وليعصر پيدا كردم. چند بار از جايي كه او ايستاده بود، رد شده بودم اما انگار در گردش دور هم بوديم.دركنار چند دستفروش ديگر نشسته بود تا كمي استراحت كند.
براي باز شدن فضاي گفت و گو يك فال از او خريدم و از او خواستم برايم تفسيرش كند. بعد از كمي شوخي از او پرسيدم: مي داني اين روزها خيلي معروف شدي؟!
نگاهش را سمت يك نفر از دستفروش هاي شاهد گفتوگو برد و به او گفت: بفرماييد. گفتم مردم من را مي شناسند و شما باور نمي كنيد!
به او گفتم من آمده ام تا با شما صحبت كنم و ببينم چرا اينقدر معروف شدي؟!
موافقت كرد تا چند دقيقه اي با يكديگر به گفتوگو بپردازيم.
پيرمرد فال فروش كيست؟
«مرتضي كافي» ٧٢ ساله، اهل تهران است كه چند سالي است براي گذران زندگي در ميدان وليعصر تهران، فال مي فروشد. «عمو مرتضي» پيش از اين با اجاره تاكسي از صاحبان خودرو مسافركشي مي كرده و بعد از درد و ورم در ناحيه زانوي پايراست، ديگر قادر به رانندگي نبوده و حالا با فروش فال به گذران زندگي مي پردازد.
گفت و گوي خودماني را با او درادامه ميخوانيد:
عمو مرتضي! درآمدت از همين فروش فال مي گذرد؟
نه! رييس مركز تجارت جهاني انگليسم!(ميخندد) خب فال فروشم ديگه. زندگي از همين ميچرخه!
چه شد كه تصميم گرفتي فالهايت را رايگان به مردم بدهي؟!
خوشم اومد از آقاي روحاني.عكسشو مي بينم بهم انرژي ميده. بقيه تو عكسا قيافه شون خيلي جدي بود. اما روحاني يه لبخندي به لب داشت كه خدا شاهده به دلم نشست. ديدم كه پاي راه رفتن ندارم. كاري هم از دستم بر نمياد. تنها كاري كه از دستم بر ميومد، اين بود كه همين فال هامو بدم به مردم. به خدا اگه پول داشتم، كل وليعصر رو شيريني ميدادم. نداشتم. داراييم همهاش همون فالها بود.
پول فالهايت چه شد پس؟
فداي يك تار موي آقاي روحاني. مهم اين بود مردم شاد باشن.اگه اون يه نفر رييس جمهور ميشد، مشخص نبود مردم بتونن بخندن.
مردم چگونه از تو استقبال كردند؟
معركه اي بود براي خودش. فال هارو گرفتم بالا و شروع كردم به شعار دادن. مي گفتم روحاني پيروز است و دشمناش نابودن. يك جمعيتي زيادي داشتن فيلم و عكس مي گرفتن.
دستفروش: طرفداراي رئيسي با گوجهسبز مي زدندش.
واقعا؟
آره خدا وكيل. رد مي شدن و به من مي گفتن سيد اولاد پيغمبر رو تنها گذاشتي و بعد با گوجه سبز مي زدنم.
شما چه جوابي بهشون دادي؟
من هيچ كار نكردم. ديدم مي زنن فهميدم كارم درسته. بيشتر شعار دادم. فال مي دادم به مردم و شعار مي دادم. خودم شاد شده بودم، مردم هم ميخنديدن.
براي آقاي روحاني هم فال گرفتي؟
آره يه فال گرفتم خيلي خوب اومد. از همونجا فهميدم با توكل به خدا پيروزه.
عمو مرتضي! عكس هاي خودت رو هم ديدي؟
عالياند. بهترين عكس هاي دنياست. خيليها اومدن پيشم. يه عده مي گفتن از طرف آقاي روحاني هستن و مي خوان من رو ببرن پيشش. از هيچ كدومشون خبري نشد. تو هم اگه نمي توني منو ببري پيش روحاني، بهم اميد نده. اينجوري چشمم به خيابون خشك ميشه كه بالاخره كي ميان منو ببرن آقاي روحاني رو ببينم.
دلت مي خواد آقاي روحاني رو ببيني؟
من نه خونه اي دارم و نه خونواده اي ونه سنم ميخوره كه چيزي بخوام ازش. دوستش دارم. دلم مي خواد ببينمش و يه عكس باهاش بگيرم و بچسبونم به لباسم و بعدش راضي ام كه بميرم. آخه اينا(اشاره به دستفروش ها) منو اذيت مي كنن كه روحاني وقت نداره تورو ببينه.
دستفروش: ديدن روحاني روياست. نشدنيه. اين پيرمرد روياپردازي مي كنه.
عمو مرتضي: مي بيني؟ از بس كه افراد الكي اومدن و گفتن مي بريمت پيش روحاني، اينا اذيتم مي كنن.مي گن روياست(بغض مي كند) ولي هركه طاووس خواهد، جور هندوستان كشد. من ادامه مي دهم.
گفتي خونه نداري؟ كجا زندگي ميكني؟
تو همين خيابونا. اگه پول داشته باشم، زندگيم رو شاهانه ميكنم ميرم مسافرخونه يه كم به خودم برسم. پول نداشته باشم هم، زير آسمون خدا روي نيمكت مي خوابم.
بيشتر براي خواب كجا ميري؟
مسافرخونه ميدون راه آهن. پول نداشته باشم هم، جلوي راه آهن روي همون نيمكت ها مي خوابم.
راي هم دادي؟
نه.
چرا؟
شناسنامه ام رو دزديدن پول نداشتم برم دوباره بگيرم. راي ندادم ولي كلي راي براي آقاي روحاني گرفتم. هركس مي اومد فال بخره مي گفتم اگه به روحاني راي ميدي، فال ها رو مجاني ببر.
جواب مشتري ها چي بود؟
خيليها وقتي اين رو مي شنيدن، دستشون رو مي آوردن بالا( علامت پيروزي را نشان مي دهد) و خوشحال ميرفتن . بعضيا بيشتر فال مي خريدن.
از آقاي روحاني چي مي خواهي؟
من سنم از آرزو گذشته. هيچي هم نمي خوام. خدا شاهده براي دلم و شاد شدن مردم اين كار رو كردم. فقط دلم مي خواد آقاي روحاني رو از نزديك ببينم و يه عكس باهاش بگيرم بزارم رو قلبم.
فكر مي كني امكانش هست آقاي روحاني رو ببيني؟
خدا كنه حرف اينها (اشاره به دستفروش) كه ميگن روحاني وقت نمي كنه ما رو ببينه،دروغ باشه. همينجا ميشينم تا يه روز بتونم ايشون رو ببينم.
عمو مرتضي ها را از ياد نبريم
روايت علاقه «عمو مرتضي» مانند داستان «ميرزاآقا» پيرمرد ميوه فروش اردبيلي، كبري رحمتي، پيرزن فومني يا پيرمرد سالخورده كُرد است. عمو مرتضيها از كف جامعه آمدهاند.دولت بايد قدر او و امثال او را بداند. در حالي كه يك كانديدا با درصدبندي ايرانيان ميان فقير و غني ديوار كشي كرد و كانديداي ديگري با شعار حمايت از محرومان به صحنه انتخابات وارد شد، اين افراد روحاني را انتخاب كردند و اين كار را براي دولت سختتر از قبل ميكند. حمايت اين افراد نشانه بارزي براي دروغ بودن مرزبنديها و درصدسازيها بين مردم است. دولت بايد قدردان عمو مرتضيها و ميرزا آقا باشد و اين سرمايه اجتماعي را براي خود حفظ كند و به خواستههايشان رسيدگي كند. كاش آقاي روحاني در لابهلاي برنامههايش ديداري هم با عمو مرتضيِ فال فروش ميكرد تا آرزو به دل نماند.
روزنامه قانون