کد خبر : 249538 تاریخ : ۱۴۰۴ سه شنبه ۲۷ فروردين - 09:11
پایان سه‌گانه‌ مارکز – فوئنتس – یوسا خداحافظی «یوسا» از کلمات داستان و شعر دنیایی دارد که در آن «آدم‌ها» از «کلمات» خلق می‌شوند؛ با «کلمات» زندگی می‌کنند و در «کلمات» می‌میرند؛ اما این مردن نه از جنس زیستِ مادیِ خالق آنهاست؛ که از سنخ زیستنی است که پایان ندارد. حالا اما جهان‌زیست مادی «ماریو بارگاس یوسا» به خط پایان رسید و سه‌گانه‌ «مارکز– فوئنتس– یوسا» تمام شد و از اینجا به بعد کلمات این نویسندگان هستند که راه خودشان را می‌روند.

حسن گوهرپور / روزنامه‌نگار و عضو انجمن علمی نقد ادبی ایران

 

 جهان روایی یوسا

انسان در نگرش‌های معرفت‌شناختی؛ مجموعه‌ای از معرفت‌های پیشینی (دانش حضوری) و معرفت‌های پسینی (دانش حصولی) است؛ معرفت‌های پیشینی به زبان ساده؛ آنی است که از وجودهای ذهنی و ادراکات و قالب‌های ذهنی می‌‌آیند و معرفت‌های پسینی از تجربه و واکاوی جهان از منظر حسی.

ماریو بارگاس یوسا؛ مانند هر انسان دیگری؛ مجموعه‌ای از این دو رویکرد شناختی است. او دریافت‌هایی پیشینی از ناخودآگاه جمعی مردم آمریکای لاتین دارد؛ برداشت‌هایی وراثتی از خانواده و دریافت‌هایی از آنچه از منظر حواس پنجگانه و تعقل در مسیر زندگی برایش رخ داده است. او می‌گوید می‌خواستم حقوق‌دان، پروفسور یا روزنامه‌نگار شوم؛ یعنی آنچه در درون خود احساس می‌کرده، با این جایگاه‌های اجتماعی همخوانی داشته است، بنابراین و با تحلیل این سه علاقه‌مندی او در زیست اجتماعی، می‌توان گفت او نویسنده‌ای چندوجهی شد. او خواست که با کلمات زندگی کند؛ جهان را از دریچه‌ کلمات ببیند، پس نویسنده‌ شد، نویسنده‌ای که آدم‌های داستان‌هایش (نه به ظاهر بلکه در درون) هم حقوقدان بودند، هم سیاستمدار، هم دانشمند و هم روزنامه‌نگار. او نویسنده شد؛ نویسنده‌ای که گام‌های نخست علاقه‌اش را با رویکردهای اگزیستانسیالیستی درآمیخت، با شوق خواندن از «سارتر» در آمیخت؛ سارتر همان روشنفکر معترض پر زرق و برقی که یوسا در موردش گفت: «زمانی که دانشجو بودم تأثیر زیاد فیلسوفان و متفکران اگزیستانسیالیست فرانسوی در سراسر امریکای لاتین مشهود بود. از این رو من هم بسیار تحت تأثیر اگزیستانسیالیست‌ها به ویژه ژان پل سارتر قرار داشتم، بیشتر به جهت آنچه درباره‌ ادبیات متعهد می‌گفت، اینکه نویسنده دارای وظیفه‌ای اخلاقی‌ست و باید در بحث‌های عمومی ‌شرکت کند، از دیدگاه سارتر نویسنده نباید به مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زمانه‌اش بی‌اعتنا بماند. در آن زمان تحت تأثیر سارتر بودم

او این کنش هدفمند را در جهان پذیرفت که با نوشتن می‌تواند «تغییر» ایجاد کند. پس این گونه تعقل کرد که «رسالت نویسنده این است که با شور و تعهد بنویسد و با تمام استعدادش از آنچه بدان باور دارد، دفاع کند. این بخشی از وظیفه‌ اخلاقی نویسنده است که قطعاً از موضوعی صرفاً هنری فراتر است. نویسنده دست‌کم وظایفی برای شرکت در مباحثات مدنی دارد و ادبیات دچار فقر می‌شود اگر از جریان کلی مردم، جامعه و زندگی جدا شود.» «ژرژ باتای» در جایی می‌گوید که «ادبیات یا همه چیز است یا هیچ چیز!»؛ یوسا انگار این جمله را زندگی کرده است. او هم درباره ادبیات می‌گوید: «وقتی به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم که ادبیات چیزی بوده است که زندگی‌ام را در لحظات خوب و بد، وقف آن کرده‌ام. اگر بخواهید از این اعتراف رمزگشایی کنید، البته اعتراف می‌کنم که زندگی‌ام را وقف این کار کرده‌ام؛ و این شانس را داشته‌ام که به لطف حمایت خانواده‌ام از عهده این کار برآیم که حرفه مرا درک کردند و مرا در این راه همراهی کردند. «فلوبر» می‌گفت که نوشتن نوعی زیستن است و این توصیف‌گر زندگی من از عنفوان جوانی است. مدام در حال نوشتن بوده‌ام.» ادبیات که یوسا آن را بن‌مایه‌ زیست خود می‌داند برای او جهان تازه‌ای را خلق می‌کند؛ در واقع «یکی از قدرت‌های فوق‌العاده آن این است که به ما اجازه می‌دهد چند تا زندگی داشته باشیم. ما را از واقعیت‌مان جدا می‌کند و ما را مجبور می‌کند واقعیت‌های فوق‌العاده‌، زندگی‌های غنی، ماجراجویی‌های فراتر از این دنیا را تجربه کنیم، ما را مجبور به‌کارگیری شخصیت‌ها، روانشناسی‌ها و ذهنیت‌های مختلف می‌کند. این موضوع یکی از فوق‌العاده‌ترین روش‌های غنی‌سازی زندگی است. گرچه در عین حال، ادبیات ضامن شادی نیست؛ برعکس، در همین راه، شما را ناامید می‌کند، چراکه باعث می‌شود بفهمید زندگی‌های دیگری هستند که از زندگی خود شما غنی‌ترند. در واقع از بی‌معنی‌گری خود آگاهی پیدا می‌کنید

یوسا نویسنده‌ای رئالیستی است، اما آیا مانند همروزگارانش با «رئالیست سوسیالیستی» یا «رئالیست جادویی» همراه شد؟ او که در یک رفتار معنی‌دار منتقد همیشگی سرمایه‌داری و امپریالیسم و پدرسالاری بود و آنچه در عمده‌ رمان‌هایش به آن پرداخت؛ جدال بر سر قدرت و اعمال این قدرت در آمریکای لاتین بود از مردم روزگارش نوشت. از تندی‌ها و خشونت‌ها و درگیری‌های انسان با انسان. او با این سیاق از نگاه به جامعه و نوشتن که از واکاوی‌های اجتماعی آمده بود؛ دنبال آدم‌های کشورش رفت؛ کشوری که باید تمام ساحت‌ها؛ لایه‌ها و طبقاتش را می‌شناخت و بعد به نوشتن می‌پرداخت؛ خودش می‌گوید: «کشف دوباره‌ کشورم را به عنوان جامعه‌ای خشن، پر از تلخی، پر از جمعیت‌های گروهی، فرهنگی، نژادی، و فرقه‌های نژادی در تضاد کامل که گاهی اوقات گرفتار نبردهای وحشیانه‌ای شده بود کاویدم و دریافتم آدم‌هایش چه می‌گویند!» شاید همین دریافتن و شناخت لایه‌های متعدد جامعه‌شناختی سرزمین مادری‌اش بود که او را به سمت حضور در رقابت‌های سیاسی کشور سوق داد. او از جایی احساس کرد نوشتن کافی نیست؛ بر همین اساس سراغ رویکردهای عملگرایانه رفت و در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاست جمهوری پرو شد اما از رقیبش «آلبرتو فوجیموری» شکست ‌خورد و دوباره به نوشتن بازگشت.

 

 

 

 

پایان یوسا

 مطلوب نویسندگان این است که در آرامش زیست کنند و در آرامش در حالی که دارند روی آخرین کلمات اندیشه می‌کنند این جهان را ترک گویند؛ ظاهراً یوسا هم جزو معدود نویسندگانی بود که این شانس را در زندگی‌اش داشت تا آرام زیست کند و آرام برود. چقدر خوب می‌نویسد که «با آرامش و کار کردن تا آنجایی که می‌توانستم به این سن و سال رسیده‌ام و به نظرم قرار است در حالی که خودکاری در دست دارم به پایان زندگی برسم. این ایده‌آل من است؛ مردن در میانه‌ کلمه‌ای که به پایان نمی‌رسد

«توصیه من به جوانان نویسنده هم این است که بنویسند و در زندگی خود به دنبال چیز‌های اصیل باشند و مطمئن هستم که در این جست‌وجو چیز‌های بسیاری خواهند آموخت. بهترین نویسندگان این مسیر را طی کرده‌اند و سرخورده هم نشده‌اند. البته، باید خیلی زحمت بکشند، این تصور که بتوانند با الهامی ناگهانی و یک‌بارگی اثر شاهکاری خلق کنند بی‌معنی است. این‌گونه موارد در ادبیات بسیار نادر هستند، اکثر ما نویسندگان مجبور بوده‌ایم که بسیار تلاش کنیم، همچون کسانی که «مجبور» به انجام کاری بوده‌اند، همان طور که پیش از این هم گفته‌ام.»