به گزارش آفتاب صبح و به نقل از فارس، بررسی ابعاد مختلف این قتل های گروهی، می تواند پرتو قابل توجهی بر مشخصه های سیاسی، فرهنگی و روان شناسانه جامعه آمریکا بتاباند. ماهیت متناوب و به شدت خونبار این تیراندازی های جمعی، پدیده ای منحصرا آمریکایی است. میزان بالای مرگ و میرها در بین مجروحان جان سالم به در برده در این حوادث، نشانگر در دسترس بودن تسلیحات پر قدرت در آمریکا و واکنش پلیسی فاقد هماهنگی های لازم- مثل تیم های سوات که «حفاظت از نیروهای خود» را بر نجات جان انسان ها مقدم می دارند- است.
تا همین اواخر قتل های گروهی که غیرنظامیان عامل آن باشند، پدیده ای نامتداول در جامعه آمریکا بود. به منظور درک افزایش قتل های گروهی که غیرنظامیان عامل آنهایند به عنوان پدیده ای آمریکایی، ابتدا سه چهارچوب زمانی حدودا 20 ساله را در نظر می گیریم و بعد شمار این قتل ها در هر دوره زمانی، همچنین تعداد مرگ و میرها و اخلاقیات سیاسی و اجتماعی درون هر چهارچوب زمانی را بررسی می کنیم. نگاه کردن به تعداد مرگ و میر مجروحان زخمی به منظور سنجش میزان کارآمدی واکنش پلیسی/ پزشکی نیز جالب توجه است.
بر این اساس می توانیم سه چهارچوب زمانی را تعیین کنیم: دوره اولیه بین 1960 تا 1980؛ دوره میانه بین 1981 تا 1998 و تازه ترین دوره از سال 1999 تا 2016.
در طول نیم قرن گذشته افزایشی آشکار و مداوم در شمار قتل های گروهی و مرگ و میرهای ناشی از آن دیده می شود. از سال 1960 تا 1980 یک قتل گروهی بزرگ که منجر به دست کم 14 کشته و 32 زخمی گردید، وجود داشته است.
در دوره بعدی از سال 1981 تا 1998 شمار این قتل ها به یکباره رشدی چهاربرابری داشته و تعداد مرگ و میرها نیز با رشدی چهاربرابری از 14 نفر به 71 نفر رسیده است.
در تازه ترین دوره از سال 1999 تا 2016 شمار قتل های گروهی باردیگر تقریبا دو برابر و تعداد مرگ و میرها نیز دو و نیم برابر شده است.
شمار قتل های گروهی و قربانیان آنها در چند سال اخیر «اوجی» سرسام آور به خود گرفته اند. دلایلی برای این باور وجود دارد که ما از قتل های گروهی به عنوان امری نادر در یک دوره انتقالی، به افزایشی شدید رسیده ایم که طی آن کشتار های جمعی، به «هنجاری جدید» تبدیل شده است.
قتل های گروهی بزرگ که غیرنظامیان عامل آن بوده اند (نظیر حادثه برج دانشگاه تگزاس در سال 1968) در طول دو دهه دوره نخست (1960 تا 1980) پدیده ای نادرند، با وجود اینکه این زمان، دوره اعتراضات عمومی گسترده نسبت به جنگ و نژادپرستی، انقلاب های فرهنگی، ناآرامی های کارگری و اقدامات جمعی اجتماع محور بوده است.
در طول این سال های پر تب و تاب، فضای سیاسی- فرهنگی مشوق اقدامات جمعی گسترده با هدف تغییر سیاست های دولتی بوده است. در این سال ها مشکلات سیاسی، اجتماعی و محلی فردی یا انزجارهای روانی- فرهنگی، از طریق اجتماعی کاملا ساختارمند و مبتنی بر سازمان ها دنبال می شد. تبلیغات دولتی را وجود سیستم گسترده ای از رسانه های مخالف قوی، صداهای منتقد کاملا اجتماعی شده و مکان هایی آشنا برای قیام، بی اثر می کردند. قتل های گروهی داخلی در صورت رخ دادن، غالبا دولت عامل آنها بود؛ نظیر قتل های گروهی علیه رهبری پلنگ سیاه یا تیراندازی به دانشجویان دانشگاه های دولتی جکسون و کنت.
قتل های گروهی که غیرنظامیان عامل آن بوده اند، بین سال های 1980 تا 1998 رشد چشمگیری داشته است، یعنی زمان سلطه فزاینده نخبگان بر زندگی روزمره و محدود شدن خودابرازی جمعی. مشخصه این «دوره میانه یا انتقالی» تاکید دولت و رسانه ها بر توجیهات و انزجارهای فردی بود، به همراه رواج فزاینده نوعی کیش طمع خصوصی- «روحیات حیوانی» بازار- و ترویج احیاگری نظامی، از طریق حمله ریگان به گراندا، و نابودی پاناما و عراق توسط جرج بوش.
طی این دوره، فرهنگ سیاسی پیشین که مشکلات را در خود حل می کرد و مجاری مشخصی را برای پرخاشگری شخصی ارائه می کرد، رو به زوال رفت.
نخبگان تحت رهبری پرزیدنت ریگان، فرهنگ «تکاور تنها» (یا گرگ تنها) را تثبیت کردند که به حل و فصل مشکلات با استفاده از «تفنگ مشروع» حقانیت می بخشید. فرهنگ سیاسی مقاومت با نفرت و انزجار وهم گونه جایگزین شد و تظاهرات ها که مقاصدی سیاسی را برای خود در نظر می گرفتند، جای خود را به وحشت افکنی خشونت آمیز دادند.
این دوره انتقالی چند عامل تعیین کننده کلیدی را تثبیت کرد که متعاقب آن، به فراگیر شدن قتل های گروهی انجامید.
اول از همه آنکه نخبگان سیاسی- فرهنگی عامدانه و نظام مند، زمینه های اجتماعی اعتراضات عمومی توده ای را بی اعتبار کردند، ناراضیان عمومی را به باد استهزا و تمسخر گرفتند، مخالفین را سرکوب کردند و همزمان به تصویر قدرت فردی دامن زدند.
دوم آنکه فرهنگ سیاسی انتقالی نقش خشونت دولتی را در حل کشمکش ها احیا و تقویت کرد و مفهوم خشونت اجتماعی را به سمت گروه های مردمی در جامعه بسط داد.
مقررات زدایی از اقتصاد و سیاست بدون محدودیت (یا تغییر رژیم) رژیم کلینتون از طریق بمباران های گسترده مخالفان فرامرزی، به پلیسی کردن گسترده هم جوامع مدنی داخلی و هم جوامع خارجی (موکلان آمریکا) انجامید.
سال های آغازین قرن بیست و یکم شاهد افزایش شدید قتل های گروهی در داخل کشور بود که افراد غیرنظامی عامل آنها بودند و شمار مرگ و میرها باز هم افزایش بیشتری یافت. اثرات تزایدی قتل های گروهی دهه های گذشته، در مارپیچی رو به بالا از قتل عام ها مجال خودنمایی بیشتری پیدا کرد.
قرن بیست و یکم اوج قتل های سریالی متعدد در تمام مناطق جغرافیایی در تمام سطوح جهانی، منطقه ای، ملی و محلی است. پیامدهای خونبار جنگ های امپریالیستی قانون شکنانه و تهاجم و تاراجگری (تحت توجیهات روان پریشانه ای چون «تغییر رژیم» یا «مداخله بشردوستانه» به خصوص در دوران اولین رژیم سلسله کلینتون) مشخصه های زندگی روزمره بوده اند. بودجه های نظامی در سطوح بین المللی و ملی رشدی سرسام آور یافته اند و توسط افرادی در سطح غیرنظامی داخلی، شکل خرید های تسلیحاتی چندین میلیون دلاری را به خود گرفته اند.
اصول مقدس نظامی و نمایش های عمومی شبه مذهبی از «انتقامجویان» ابرانسان واره با اندامی پیچیده در پرچم ملی، در تک تک روزنه های اجتماعی رخنه کرده است؛ از نمایش های پرزرق و برق ورزشی چند صد میلیون دلاری گرفته تا گردهمایی های مدرسه ای، جلسات شرکتی (همچون کلوب روتاری) و گردهمایی ها در محل کار.
میلیون ها نفر گرفتار مناطق جنگی شدند: شهروندانی که به شکل روزانه به دست پلیس به قتل می رسند، به خصوص آفریقایی ـ آمریکاییان و جوانان به حاشیه رانده شده، تبدیل به یک هنجار گردیده است. در عین حال با سیاه نمایی چهره صدها هزار مهاجر، آنها مورد حمله قرار گرفتند، از خانه ها یا محل کارشان بیرون کشیده شدند، بازداشت گردیدند و از کشور اخراج شدند که در نتیجه آن خانواده ها و اجتماعات از هم گسیخته ای بر جای مانده است.
مهم تر از همه اینکه دولت امپریالیستی آمریکا در حق میلیون ها غیرنظامی مسلمان سبعیت به خرج داده و مستقیم یا غیر مستقیم موجب قتل عام آنها شده است، شهروندانی که زمانی در سراسر خاورمیانه، جنوب آسیا و شمال آفریقا از حق حاکمیت ملی برخوردار بودند و با این کار بی قانونی افزایش یافت و به سطح اشاعه جدید و گسترده تری رسید.
ارتکاب منظم قتل های گروهی از سوی دولت آمریکا، موجب ایجاد ترس وسواس گونه روانی علیه مسلمانان شده و در این روند حتی قتل عام های بیشتر غیرنظامیان را دامن زده است. باید تاکید کرد اکثریت کسانی که مرتکب تیراندازی های گروهی در آمریکا شده اند، شهروندان آمریکایی و تقریبا تمام آنها غیرمسلمان بوده اند. حتی در آن تیراندازی های جمعی که عامل آنها را یک اسلامگرا معرفی کرده اند، آنها مسلمانان یا به اسلام گرویدگان زاده آمریکا بوده اند که قرابت و تعهد خود را نسبت به خصایص غالب اسلحه مدار در آمریکا نشان داده اند. هیچ یک از آنها «در خارج از کشور آموزش ندیده» بوده اند و ثابت نشده که هیچ کدام «سربازان» یک جنبش اسلامگرای بین المللی پرت و دورافتاده باشند. بیشتر آنها در میادین تیراندازی آمریکایی و در ازای «پرداخت پول»، «مهارت های» خود را یادگرفته و کسب کرده بودند و به جای نفس کشیدن در فضای اجتماع و اقدام مشترک اجتماعی، در هوای ایدئولوژی ملی اسلحه محور تنفس کرده بودند.
تنها در دو مورد از هفت قتل گروهی بزرگ اخیر، ارتباط دوری با اسلام یافت می شود که در آنها نیز آدمکش ها مستقیما به خارج از کشور و گروه های تروریستی سازماندهی شده مرتبط نبوده اند، بلکه در بستر فرهنگ اسلحه مدار و فردگرای آمریکایی «خود رادیکالیزه شده» بودند. عمر متین که خشمش را متوجه جوانان غیرمسلح و اکثر اسپانیایی تبار در یک باشگاه همجنسگرایان در اورلاندوی فلوریدا کرد، آشکارا وجوه مشترک بسیار بیشتری (از نظر معنوی و عملیاتی) با قاتل جمعی نروژی آندریاس برویک (که بیش از 20 کودک و نوجوان را در یک اردوگاه چند فرهنگی تابستانی در سال 2012 به قتل رساند) یا با آدام لانزو (که 20 دانش آموز خردسال و 6 معلم را در سال 2012 در کانکتیکات به قتل رساند ) داشت تا با هر یک از واحدهای رزمی در سوریه یا افغانستان.
مشکلات و آلام شخصی- سیاسی قاتلان جمعی، تمام ارتباط های لازم را با انزوای فرهنگی روانی آنها و تعهد روحی عمیق آنها به فرهنگ اسلحه محور آمریکا دارد: به عبارت دیگر این قتل عام ها، به روان درمانی خودتجویز شده آنها تبدیل شده است. مؤسسات سیاسی و پلیسی طبیعتا از این موارد بیشتر برای تبلیغات پیرامون پیشبرد دستورکار امپریالیستی استفاده می کنند تا پرداختن به مسائل اجتماعی.
امروز هیچ جلوه اجتماعی معتبر و با حضور فعالان جمعی متعهد، آنچنان که در دهه های 1960 و 1970 وجود داشتند وجود ندارد؛ یعنی زمانی که قتل های گروهی بزرگی که غیرنظامیان عامل آن باشند، بسیار نادر بود. در پی تیراندازی جمعی معروف سال 1967 در آستین تگزاس از سوی یک قهرمان پیشین تیراندازی تک زن (یک شلیک یک قتل) تفنگداران نیروی دریایی، تحقیقات کارشناسی گسترده ای پیرامون شرایط و بستری که به این کار منتج گردیده بود، انجام شد. امروز هیچ واکنش جمعی سیاسی یا اجتماعی نظیر آنچه در مورد تیرانداز برج تگزاس شاهد بودیم صورت نمی گیرد. از سال 2000 تا زمان حال رسانه های گروهی به حد اشباع به مخاطبانشان القا کرده اند که مشکلات و آلام شخصی، راه حل هایی نظامی دارند. وهم زدگی روانی قاتلان جمعی، به وفور و روشنی در رفتار دولت نیز بازتاب یافته است. نوشته: جیمز پتراس(1)-ترجمه: محمود سبزواری
[1] . James Petrasاستاد جامعه شناسی در دانشگاه بینگهامتون نیویورک