حسن گوهرپور – آفتاب صبح:
هفته نامه عبارت: تعریف روشنفکر و روشنفکری اینقدر گسترده است که نمیشود در مجالی کوتاه به آن پرداخت؛ اما در «نظر» و «عمل» به دو گونه کنش؛ کنش روشنفکری اطلاق میشود؛ کنش اول که درباب «نظر» است؛ افرادی را شامل میشود که «کار فکری»، «تصمیم عقلانی» یا «نظریهای اندیشمندانه» درباب سیاست؛ فرهنگ؛ اقتصاد، اجتماع و سایر ساحتهای اجتماعی به صورت مکتوب یا سخنرانی و درسگفتار دارند و در یک دستگاه و اندیشۀ خاص این نظرات را تبیین و تشریح میکنند؛ به این افراد روشنفکر در حوزه «نظریه» میگویند؛ حال اگر نوشتار او برای فرد آفرینندۀ نظر؛ به عمل هم ختم شود که بسیار نیکوست؛ اگرنه تا همینجای کار هم میشود اطلاق عنوان «نظر روشنفکری» بر آن نهاد.
در واقع و به تعبیر دیگر؛ عملی نوشتاری که به شکل کنشگرانه، و در بستر تاریخ، به سیاست؛ فرهنگ؛ اقتصاد و ... نگاهی منتقدانه و پیشبرنده و روشنگرانه داشته باشد؛ همچنین غیر وابسته به منافع جریانها و دستگاهها و بنیانهای قدرت؛ هم باشد؛ کار فکری و کار روشنفکری است؛ البته اینجا هم باز موضوعاتی مطرح میشود که آیا هر نوشتاری که علیه جریانهای حاکم قدرت باشد؛ و فقط به صرف اینکه مخالف است آیا جریان نظری روشنفکری به حساب میآید؟ پاسخ منفی است و باید گفت: «نه هر که سر بتراشد قلندری داند»!
اما این تمام ماجرا نیست؛ بخش قابل توجهی از فضای روشنفکری به عمل (پراکتیسیسم) باز میگردد. ما چقدر عملِ به فکر داریم؛ چقدر عمل به اندیشه داریم؟ اگر ما در تاریخ پس از مشروطه تا امروز، افرادی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکمخان، طالبوف تبریزی، حاج زینالعابدین مراغهای، سیدجمالالدین اسدآبادی و سخنرانیهایی از سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین و ... نداشتیم کجا میتوانستیم امروز تکاملی از این دست را برای آزادیطلبی تجربه کنیم؟ اگر نداشتیم نشریاتی چون حبلالمتین، چهرهنما، حکمت، ملانصرالدین، کاوه، ایرانشهر؛ اگر نداشتیم روزنامۀ قانون و اختر و صوراسرافیل و ...؛ کجا تجربههای تاریخی آن زمان و صحت مسیر روشنگران آن روزگار بر ما روشن میشد و امروز تجربههای موفقی از روزنامهنگاری برای آزادیخواهی داشتیم؟ حالا با درک این تحولات تاریخی در مسیر دموکراسیخواهی دانستهایم که مطبوعات و قلمزدن در آن، واقعاً از ارکان جدایی ناپذیر دموکراسی (رکن چهارم به تعبیر فرنگیاش) و بازنمودی از روشنفکری است.
به راستی اگر تقیزاده، تربیت، علامه قزوینی، میرزاده عشقی، ملک الشعرای بهار، پورداوود، جمالزاده و کاظمزاده پیرنیا، فروغی، فرخی یزدی، طباطبایی، ایرج میرزا و عارف قزوینی، شریعتی، جلال آل احمد، بازرگان، مجتهد شبستری و ... نبودند و نمینوشتند و عمل به روشنگری نمیکردند ما امروز چه میکردیم؟ آن روز هم اغلب آنها، قاطبۀ آنها با استعمار مخالف بودند؛ اکثر آنها تلاش میکردند طراز روح و فکر مردم ایران را بالا ببرند؛ تلاش میکردند روحیۀ مبارزه طلبی علیه استثمار را بپرورانند؛ تلاش میکردند بذر امید را در دل مردم بکارند؛ چون میدانستند روزی شکوفه خواهد کرد؛ روزی گل خواهد کرد؛ روزی زمستان سر خواهد آمد و در کنار پنجره گل خواهد داد یاس پیر. آنها دست از گمان برداشته بودند؛ با «بودن» کنار آمده بودند و آن را بهتر از «نبودن» میدانستند؛ خاصه در مسیر مبارزه؛ خاصه در بهار مبارزه! خاصه در جریان روشنفکری غالب آن روزگار.
اما امروز چه شده است؟ چه بر بخش مختصری از روشنفکری ما رفته است؟ بخشی کوچک؛ روشنفکرنما و معترض به همهچیز و همهدیدگاه و همهکس؛ رشد کرده و شکل گرفته که نه خبری از نشاط در آنها میبینم؛ نه کیاست و نه تدبیر و آیندهپژوهش و نه تبارشناسی و طیفشناسی قدرت و ثروت در دوران گذار! این را خطاب به کسانی میگویم که امروز موضوع تحریم انتخابات را مطرح میکنند؛ امروز موضوع رأی ندادن را مطرح میکنند؛ امروز موضوع ناامید کردن مردم و جوانان را برای رفتن پای صندوقهای رأی را مطرح میکنند. این را خطاب به کسانی مینوسیم که میگویند چرا برویم رأی بدهیم که نظام مشروعیت پیدا کند؟ آقا؛ خانم؛ اخوی، بانو؛ برادر؛ رفیق! خط را اشتباهی دادهاند؛ سیبل جای دیگری است؛ اگر منظورتان از مشروعیت نظام؛ بدنۀ وفادار به اصورلگراهاست که باید بگویم حضور آنها برای نشاندادن به جامعۀ بینالملل و مشروعیت گرفتن از دوربینهای بینالمللی؛ نظام را کفایت میکند! تعداد آنها برای حضور در روزهای 22 بهمن؛ روز قدس، 9 دی و ... جلوی دوربینهای بینالمللی و خبرنگاران و جامعه جهانی کفایت میکنند؛ شما سناریو برای این نچینید که اگر نروید مشروعیت نظام دچار تزلزل میشود؛ این خندهدار است! اگر کمی به «نظر» و «عمل» روشنفکر بودید، میدانستید که ما داریم پای صندوق میرویم که جریان فکری نزدیک به ارادۀ خودمان را انتخاب کنیم؛ جریانی که اعتقاد به جامعۀ مدنی دارد؛ به فعالیت احزاب دارد؛ به دوستی با جهان دارد؛ به حرکت گروههای مردمنهاد و سمنها دارد به نفی دشمنی و جنگستیزی معتقد است؛ کجای این جهان ایستادهاید که این موضوعات به این روشنی را نمیبینید!؟
این را موکد برای بدنۀ بیمار؛ خسته، افسرده، تنبل، متوهم و از پای درآمدۀ کسانی مینویسم که فقط تصور مبهمی از روشنفکری دارند! نه «عمل» روشنفکری از آنها دیده شده و نه «نظر» روشنفکری! به شترمرغ شبیهاند؛ که وقت پریدن شتر هستند و وقت بار بردن مرغ!
این بدنۀ از کارافتاده و متوهم فقط غُر میزنند؛ حال کار کردن ندارد؛ حال نوشتن ندارد؛ ارادۀ تغییر ندارد؛ ارادۀ نوشتن ندارد؛ از همه ایراد میگیرد؛ همه را عامل رژیم و امنیتی و آدم فروش میداند؛ اما اگر مثلا فلان سفارتخانه جلسه بگذارد حاضر است شرفش را بدهد اما در آن جلسه حضور داشته باشد. اینها خودشان میدانند از اینجا رانده و از آنجا مانده هستند!
این افراد تاثیرشان بر جامعه، به همان تعداد نفراتی است که در برجهای عاج و گعدههایشان مینشینند و متوهمانه از سیاست و فرهنگ و اگر سوادشان برسد اقتصاد سخن میگویند. باید به این بخش از جامعه گفت مگر شما چه میزان رأی دارید؟ چقدر سرمایه اجتماعی دارید؟ چقدر نفوذ دارید و چقدر نظرتان میتواند در جامعه تأثیر داشته باشد؟ اصلاً اگر یک روز به شما اجازه بدهند یک اجتماع (میتینگ) برگزار کنید چند نفر دور هم جمع خواهید شد؟ تیراژ کتابهای شما در بهترین حالت چند نسخه است؟
اینکه گاه میگویید ما را با قدرتها کاری نیست! آیا میدانید برخی تصمیمات ناعادلانه یا گاه نابخردانۀ همین اهالی قدرت میتواند چه تاثیری بر زندگی مردمی بگذارد که در کنار ما هستند؟ نهخیر بنده به عنوان یک روزنامهنگار و شاعر اصلاً علاقمند نیستم میدان را خالی کنم؛ رأی میدهم؛ خودم را روشنفکر میدانم و احساس میکنم باید کنار مردم بیاستم و آگاهی بدهم؛ چون اعتقاد به «عمل روشنفکری» دارم؛ چون احساس تعهد اجتماعی دارم؛ چون میدانم که دستهایی که در باغچه میکاریم روزی گل خواهد کرد؛ روزی سبز خواهد شد. به امید آن روز ...