زهرا عزتی / خبرنگار
دیدار، خلوت و تولد «خموش» در 20 روز
شخصیت نیرومند و نفس گرم شمس، مولانا را چنان دگرگون کرد که از او انسانی دیگر ساخت. مولانا وعظ و تدریس را رها کرد و ساعتها و روزها را با شمس در خلوت میگذراند؛ خلوتی که بنا به روایتها، اولین آن نزدیک به بیست روز به طول انجامید و راز آنچه در آن گذشت، جز بر خود آن دو، بر کسی فاش نشد. شمس در مقام مراد، خاموشی و سکوت را به مولوی آموخت تا پوستین فقه را بدرد و از درون آن فقیه، مولوی عارف و عاشق زاده شود. این تعلیمات عملی، مولانا را وادار کرد تا از خود تهی شود و درون او غنا یابد.
تأثیر این تحول چنان عمیق بود که مولانا دستار از سر برداشت و شیوه عبادت خود را تغییر داد؛ موسیقی، رقص و سماع به رکن اصلی سیر و سلوک او تبدیل شد. اینجاست که مولانا با طی کردن مرحله سکوت عرفانی، تخلص «خموش» را برای خود برمیگزیند تا زبان گویای شمس و عالم شهود باشد.
نیاز متقابل؛ آبی که به جریان افتاد
شمس تبریزی که سالها به دنبال «مستمع درست» و گوشی شنوا برای حکمت و سخن خود میگشت (چرا که معتقد بود سخن بیشنونده بیثمر است و به همین دلیل همواره در سفر بود)، مولانا را به عنوان «زبان» و «ترازو»ی خود یافت. این رابطه تنها یکطرفه نبود؛ شمس نیز به همان اندازه به مولانا نیاز داشت. شمس خود به زیبایی این نیاز را تصویر میکند: «آبی بودم، بر خود میجوشیدم و میپیچیدم و بوی میگرفتم تا وجود مولانا بر من زد، روان شد. اکنون میرود خوش و تازه و خرم». این سخن نشان میدهد که مولانا به شمس کمک کرد تا ذات مهرطلب و وجود پرشور او، که حتی طاقت دیدن شکنجه جنایتکاران را نداشت، به واسطه این پیوند، به جریان افتاده و به کمال برسد.
پیچیدگی شمس؛ آن پنهان در پس پرده
شخصیت شمس چنان نیرومند و در عین حال پیچیده است که غلامحسین دینانی او را به «پیلی در خانه تاریک» در مثنوی تشبیه میکند که هر کس تجربهای از او دارد. به همین دلیل، ما با پدیدهای چندوجهی به نام «شمس» روبهرو هستیم. میتوان از شش گونه شمس تبریزی سخن گفت: شمس واقعی و تاریخی، شمسی که در مناقبنامهها معرفی شده، شمسی که مولانا به عنوان پیر عرفانی تجربه کرده، شمسی که مولانا در دیوان خود به ما معرفی میکند (که با تجربه شخصی او تفاوت دارد)، شمسی که توسط سلطان ولد، صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی (مثلث نزدیکان مولانا) ارائه شده، و نهایتاً شمس ششمی که هر یک از ما به قدر ظرفیت ذهنی و فهم وجودی خود آن را میشناسیم و تجربه میکنیم. این چندگانگی، در کنار سه گونه شناخت (تاریخی، شخصیتی و وجودی)، نشان از موقعیت فرامکانی و فرازمانی این عارف است.
هجران و کمال؛ راز دو سفر
تغییرات رادیکال مولانا برای اطرافیان او که عادت به عالم دینی گرانقدر خود داشتند، قابل تحمل نبود. حسادتها و کینهتوزیها از سوی عالمان دینی، مردم معمولی و حتی نزدیکان مولانا آغاز شد. این فشارها باعث شد که شمس پس از حدود یک سال و نیم همنشینی، قونیه را بدون اطلاع مولانا ترک کند. مولانا با رفتن شمس، شیدا و شوریده حال گشت و کنج عزلت گزید. این دوری و پریشانی باعث شد اطرافیان از رفتار خود پشیمان شده و به دنبال او بروند و سرانجام او را در شام بیابند و با احترام بازگردانند.
اما شادی این وصال کوتاه بود؛ رشکورزیها ادامه یافت و شمس تبریزی دوباره و برای همیشه، قونیه را ترک کرد و دیگر هیچ ردی از خود برجای نگذاشت. به نظر میرسد هدف نهایی شمس از این دور شدنها، رساندن مولانا به مرحله «استغنا» بوده است؛ مرحلهای که مولانا دیگر نیازی به حضور فیزیکی مراد نداشته باشد و شمس درون او زنده شود. بدین ترتیب، شمس با غیبتی جاودانه، خود به جوهر دیوان شورانگیز مولانا تبدیل شد تا تاریخ را از این عشق بیبدیل آگاه سازد.